نیلانیلا، تا این لحظه: 32 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات نیلا

این دو روز

1393/4/10 1:01
نویسنده : نیلا
175 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مثل اینکه حذفم نکردندخندونکدیروز بعداز اینکه دیدم هیچ اثری از وب نیست زنگ زدم به گلارهدرسخوان(دوستم که نی نی وبلاگو بهم معرفی کرد و مخ تکنولوژی است)گفت تاحالا نشنیده وبی خود به خود حذف شه که بهش گفتم اینترنت کلابه من آلرژی دارد بعداز 5بار فیلتر شدن بدون دلیل اینبار حذفم کرد دستش دردنکنه فکر کنم هر مطلبی که مینویسم باید یه سی دی بگیرم بعد از خداحافظی باگلاره باسمیرا(یکی از دوستام از دبیرستان باهمیم)رفتیم وسایل خریدیم برای مجسمه (یه خانم وآقا سفارش دادند تا آخرتیرهم میخوانش بدبخت شدم چون فکرنکنم تا اون موقع تموم شه خدا کنه واسه کادو دادن نباشه که یکم مهلت بگیرمغمگین) بعداز خرید برگشتم خونه وبا نیکا (خواهرم)رفتیم خونه خاله نوشین واسه ناهار شب قبلش زنگ زده بودیم به خاله نوشین که بریم نبات و فندق(طوطی هامون) واسکارو(سگ نیکا)رو بگیریم (ما تازه از سفربرگشتیم خاطراتشو تو وبی که حذف شد نوشته بودم که حذف شد دیگه خاله نوشین لطف کرد نبات و فندق واسکار رو نگه داشت تا ما برگردیم دستش درد نکنهبوس) عصر خاله نوشین اینا میخواستن برن خونه مامان فریبا (مامان بزرگمون یعنی مامان مامانمون)که ماهم باهاشون رفتیم دایی امیر ایناهم اونجا بودن که جاتون خالی خیلی خوش گذشت وشام هم اونجا بودیم شبم برگشتیم خونه دیروز که نتونستم مجسمه رو شروع کنم امروز صبح پاشدم وگفتم اول از همه باید مجسمه رو شروع کنم که شروع هم کردم نیکا هم با دوستش رفته بود بیرون خونه ساکت وآروم تاظهرروش کار کردم ظهرم نیکا اومد گفت همه رستورانا بسته بوده یادم افتاد ماه رمضونه این شدکه ظهراملت خوردیم (ماخانوادگی تو آشپزی تنبلیمخندونک)  دوباره شروع کردم مجسمه رو تاعصر دیگه داشتم میمردم عصرم از بس    حوصله امون سررفت(تلویزیونو روشن کردیمتعجب یعنی این قدر حوصله امون سر رفت تو خونمون تلویزیون شاید سالی 5بار روشن بشه) تصمیم گرفتیم بریم خونه مامان فریبا که خونه تنهابود خیلی خوشحال شدما رفتیم میخواست قورمه سبزی درست کنه منم رفتم بغل دستش وایسادم حداقل یه غذا یاد بگیرم دوباره بی غذام موندیم یه چیزی درست کنم البته واسه دوروزمون غذابرداشتیم اوردیم خونه (قورمه سبزی اینقدم که میگن سخت نیست من که یاد گرفتم)شبم زنگ زدیم مامان وبابا دوباره بابا گفت چرا این قدر زنگ میزنیدتلفن (باباجون حداقل یه بار این جمله رو نگو) نیکاهم کلی سفارش دادبغل (همین چند روز پیش نصف کیشو بار زد اورد خونه) بعدم من یادم افتاد یه سیاه قلم از پانیذ(دختر خاله نوشین) قول داده بودم بکشم نصفشو قبل سفر کشیدم امشبم تمومش کردم الانم که دارم این مطلبو مینویسم نیکا مشغول حرف زدن باتلفنه منم که مینویسم دیگه دعا کنید این مجسمه تا آخرماه تموم شه وگرنه قیمتش کم میشه غمگینامیدوارم وب حذف نشهخندونک

پسندها (2)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نی نی عکس
11 تیر 93 18:22
سلام. عکس فرزند شما هم اینجاست؟! عکس بچه های خود را بفرستید تا ما به آنها جایزه بدهیم. ضمنا یه قسمت داریم برای عکس نی نی های دیروز. www.niniaxs.ir